« ولادت امام حسن عسکری مبارک | و عشق را بهایی نیست » |
پیر مرد فقیری، زندگیش رو در نهایت فقر و تنگدستی می گذروند و با هزار بد بختی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد . از قضا یه روز که به آسیاب رفته بود ، دهقان یه کم گندم تو گوشه لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های اونو به هم گره زد و در همون حالی که داشت به خونه بر می گشت با پروردگارش از مشکلات خودش حرف می زد و برای راحت تر شدن زندگیش دعا می کرد و تکرار می کرد : ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای . پیر مرد در حالی که این دعا رو با خودش زمزمه می کرد و می رفت ، یکباره یک گره از گره های لباسش باز شد و گندم ها به زمین ریخت اون به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین کره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشوندنت دیگر چه بود
پیر مرد نشست تا گندم های که روی زمین ریخته رو جمع کنه ولی در کمال ناباوری دید دونه های گندم تبدیل به زر شدند . پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود .
آره فضل خدا بی انتهاست این ظرفیت ما آدماست که کمه .
خدایا به ما شعور و معرفت دانستن حقایق را عطا کن . آمین
خوش به حال اونهايي كه از گناه خسته شدن
بد به حال اونهايي كه از خـــــــدا خسته شدن
فرم در حال بارگذاری ...