بین هزاران ” دیروز ” و میلیون ها ” فردا “
فقط یک ” امروز ” وجود دارد . . .
” امروز ” را از دست نده . . . !
تو بازی زندگی موقع یارکشی
چه خوبه آدم بگه: من و خدا،
شما همه . . .
خدایا
گوش کن به التماس های من
شرمسارم که با حال مستی به سوی تو کرده ام دست نیاز دراز
مرا گوش کن، مرا بپذیر
که جز تو ندارم قبله ای برای نماز
خدایا!
تو آن مشترک مورد نظری هستی که همیشه در دسترسی . . .
یادت باشد!
هیچ کجا آن قدر شلوغ نیست که نتوانی لحظه ای با خدا خلوت کنی!
درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت:
شنیده ام مالی در اره خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم.
خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام، تو کور نیستی.
پس درویش تاملی کرد و گفت:
ای خواجه! کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته، به در خانه چون تو گدایی آمده ام.
این را بگفت و روانه شد . . .
سعی کن تو زندگی، درخت باشی . . .
که اگه کسی بهت لگد زد،
شکوفه بارونـــش کنی . . .
گفتی به پاس سال ها هدایت و رهبری جامعه؛
چیزی از شما نمی خواهم! جز این که حرمَتِ مرا نگه دارید و به اهل بیتم مهربانی کنید!
شاید لغت نامه آنان مهربانی را توهین معنا کرده بود!
و شاید هم آنان، شاگرد مردود مکتب خانه تان بودند!
آنان که با زبان قلم، تو را به سخره می گیرند؛ مسخره ی عالَمَند، و حسادت، عادت همیشگی شان!
ما، اما! دخیلِ عشق را بر سقاخانه مهربانی ات می بندیم و فریاد می زنیم:
لبیــک یا رسول الله . . .