« اتفاق تلخسال نو مبارک »

 

قسمت نوزدهم همراز علی


?حسابی جا خورد و خنده اش کور شد … زینب رو گذاشت زمین … 

- اتفاقی افتاده؟ …رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم … از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون …- اینها چیه علی؟ …رنگش پرید …- تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ …- من میگم اینها چیه؟ … تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ …?با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت … - هانیه جان … شما خودت رو قاطی این کارها نکن …?با عصبانیت گفتم … یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ … می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه … بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم … ?نازدونه علی به شدت ترسیده بود … اصلا حواسم بهش نبود… اومد جلو و عبای علی رو گرفت … بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی … با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت … بغض گلوی خودم رو هم گرفت…?خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش … چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد … اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین … ?- عمر دست خداست هانیه جان … اینها رو همین امشب می برم … شرمنده نگرانت کردم … دیگه نمیارم شون خونه… ?زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد … حسابی لجم گرفته بود … ?- من رو به یه پیرمرد فروختی؟ …خنده اش گرفت … رفتم نشستم کنارش … - این طوری ببندی شون لو میری … بده من می بندم روی شکمم … هر کی ببینه فکر می کنه باردارم … - خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ … خطر داره … نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط …?توی چشم هاش نگاه کردم … - نه نمیگن … واقعا دو ماهی میشه که باردارم …

 

قسمت بیستم:سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب … دومین دخترمون هم به دنیا اومد … این بار هم علی نبود … اما برعکس دفعه قبل… اصلا علی نیومد … این بار هم گریه می کردم … اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود … به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت …

?تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم … کارم اشک بود و اشک … مادر علی ازمون مراقبت می کرد … من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد … زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید … از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت … زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده … توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد … تهران، پرستاری قبول شده بودم …?یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود … هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه … همه چیز رو بهم می ریختن … خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست … زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد …?چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن … روزهای سیاه و سخت ما می گذشت … پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود … درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم … اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید … ?ترم سوم دانشگاه … سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو … دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن … اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت …?چطور و از کجا؟ … اما من هم لو رفته بودم … چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم … روزگارم با طعم شکنجه شروع شد … کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد … ?چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن … به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود … ?اما حقیقت این بود … همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه … و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه … توی اون روز شوم شکل گرفت …?دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن … چشم که باز کردم … علی جلوی من بود … بعد از دو سال … که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن … زخمی و داغون … جلوی من نشسته بود …

   یکشنبه 5 فروردین 1397
نظر از: سرمه قلم [عضو] 

سلام
حضرت آقا زیبا فرمودند:
*زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست*
در این راستا از شما برای قلم فرسایی در این زمینه ی مقدس دعوت به عمل می آید.
روی لینک زیر کلیک رنجه بفرمایید :)

https://sormeyeghalam.kowsarblog.ir/nur

1398/07/14 @ 10:48
نظر از: زكي زاده [عضو] 

سلام روزتون بخیر خوشحال میشوم به کلبه فقیرانه وبلاگم بفرمایید .http://maedeh.kowsarblog.ir

1397/05/23 @ 07:08


فرم در حال بارگذاری ...

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
حضرت زهرا (س): خدايى رَا حمد و سپاس گوييد كه به خاطر عظمت و نورش ، هر كه در آسمانها و زمين است به سوى او وسيله مى جويد و ما وسيله او در ميان مخلوقاتش و خاصّان درگاه و جايگاه قدس او و حجّت غيبى و وارث پيامبرانش هستيم.
جستجو
موضوعات
صلوات
بالابر

دريآفت كد بـالآبـر حجاب

آمار
  • امروز: 32
  • دیروز: 1254
  • 7 روز قبل: 1467
  • 1 ماه قبل: 3596
  • کل بازدیدها: 117840

کد ِکج شدَنِ تَصآوير

کد ِکج شدَنِ تَصآویر