ای که نبودت برایم مثال آتش است. ای که نبودت خطی بر تمام رویاهایم می کشد. ای که نبودت را در جای جای قلب شکسته ام احساس خواهم کرد. بیا، بیا و این سیاهی ها را برهم بزن. بیا و قلبم را از تمام این دل وایسی ها نجات ده، بیا که دلتنگ دلتنگم. کاش بیایی این غروب را خط بزنی. ای کاش بیایی. همه ی گلها در این روزها دست بر دعا گرفتند که بدانی با نبودنت همه دیوانه اند. کاش بدانی که نبودنت همه را آزار میدهد حتی ماهی نیز با لبان بسته آمدنت را آرزو میکند. نبودت مانند غده ای است در دل صدف دریا، نبودت مانند آشوبیست در دل بادی که با نیامدنت سر به صحرا گذاشته و در دل تو را میان سبزه ها و در زیر سنگ جستجو میکند، تو مثل حس مبهمی که با اسمت ناگهان قطره ها از روی گونه ها سر خواهندخورد.
دگر چگونه توصیفت کنم، با کدامین نام، با کدامین چهره، نه نمی توانم! تو چیزی نیستی که من توصیفت کنم: فقط از ته دل میگویم بیا. بیا که این روزها به امید آمدنت زنده ام. بیا که دیگر همه کارشان اینست که چشم به درها بدوزند.
میدانم می آیی چون نمی خواهی مثل یعقوب چشم هایم را به انتظارت از دست دهم. بیا که واقعا آدمنت تسکین به همه ی دردهای کهنه دلم است. بیا که آمدنت همچون الماس در دل کوه است. دیگر چه کنم که بیابمت. نه من گنج یابم نه تو به زودی پیدا می شوی.
ای کاش! از دانه ی بلوط1 یابد بگیرم که تا کجاها به جستجویت می آید. کاش می شد کمی از او یاد بگیرم. آقا، خیلی خیلی نبودت را احساس میکنم من مثال درختی هستم که هر روز در انتظارت یک یک برگهایم را به زمین هدیه خواهم داد، تا شاید دلت برحم آید. اگر بیایی آن وقت دیگر، دیگر غصه ای در دل آدمهای تنها نمی ماند. دیگر هیچ بچه ای به انتظار پدرش تا صبح نمی گرید.
اگر بیایی نمی دانم چه می شود، اما هر چه بشود این را می دانم دیگر در دلها غصه ها خانه نمیکند. اگر بیایی دیگر شمع و پروانه تا صبح یک بند اشک نمیریزند. دیگر آدمها همدیگر را ترک نمیکنند. آن وقت دیگر هیچ دخترکی برای شب راحت خوابیدن روزها را در خیابانها پرسه نمیزند، به امید اینکه یک نفر از آن گلهای نرگسش را بخرد. دیگر بچه یتیمی از تاریک شدن هوا نمی هراسد که مبادا شب را بیرون بماند.
خلاصه دیگر هیچ غمی نمی تواند هراسی بر دل ما بیافکند.
1. دانه های بلوط برای اینکه بتوانند جای مناسب برای رشد و تعالی پیدا کنند به همه طرف پراکنده میشوند.
نویسند: مریم نادری
پروردگارا!
نمیدانم که با این همه ناسپاسی چگونه تمنایم را از تو طلب کنم؟
از تو که خورشید را در زمستانی ترین روزهای زندگی ام تاباندی تا گرمی بخش لحظه های یخ زده ام باشد
و من به خودبالیدم که این چنین عزیز درگاهت بوده ام.
خدایا!
در این شب ها که ابرهای دلم خیال باریدن دارند فقط ذکر نام تو از بار غمهایم میکاهد…..
پس کمکم کن و مثل همیشه تنهام نذار.